معنی امر و حکم
حل جدول
دستور، اجازه
فرمایش
ارد ، امر ، حکم
دستور و فرمان
ارد، امر، حکم
دستور و فرمان
امر ، دستور ، حکم
فرمان
فرهنگ فارسی هوشیار
لگام در دهن اسب کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن حکومت، امر کردن و فرمان دادن، حکم کردن
لغت نامه دهخدا
حکم. [ح ِ ک َ] (ع اِ) ج ِ حکمت. (دهار):
کف کافیش بحری از جود است
طبع صافیش گنجی از حکم است.
معزی.
این کتاب کلیله و دمنه فراهم آورده حکماءو براهمه ٔ هند است در انواع مواعظ و ابواب حکم و امثال. (کلیله و دمنه). و آن حکم و مواعظ مهجور مانده بود. (کلیله و دمنه).
محاربت نتوان کرد باقضا به حکم
مقاومت نتوان کرد با قدر به حیل.
عبدالواسع جبلی.
از نخب ادب و غرر درر و لطائف نکت و بذله های مستحسن و حکم مستبدع... فضیلتی کافی وافر حاصل کرده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 25).
حکم. [ح َ ک َ] (اِخ) ابن ابان، مکنی به ابوعیسی.اسحاق گوید: از مشایخی شنیدم میگفتند حکم بن ابان سید مردم یمن بود. وی نماز میخواند و چون او را خواب میگرفت خویش را در دریا میانداخت و میگفت با ماهی ها برای خدای بزرگ شنا کن. حکم از عکرمه و جز او بشنید وبه سال 154 هَ. ق. درگذشت. (صفهالصفوه ج 2 ص 168).
حکم. [ح َ ک َ] (اِخ) ابن ابی الحکم. یکی از صحابه است و در غزای تبوک حضور داشت.
حکم. [ح َ ک َ] (اِخ) ابن سلیمان جبلی. محدث است. و جَبﱡلی قریه ای است بر ساحل دجله.
امر
امر. [اَ م َ] (ع اِ) کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و از آن است: ما بالدار امر؛ کسی در خانه نیست. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
امر. [اَ م ِ] (ع ص) برکت یافته در مال و نسل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
فرهنگ عمید
[جمع: اوامر] فرمان، حکم،
[جمع: امور] کار،
حادثه،
(ادبی) در دستور زبان، فعلی که با آن فرمان میدهند،
(تصوف) عالَم ملکوت، عالَم غیب،
* امر بهمعروف: [مقابلِ نهی از منکر] (فقه) وادار کردن مردم به کارهای پسندیده و خوب و تکالیف شرعی،
حکم
فرمان، امر،
(حقوق) رٲی صادر شده از سوی دادگاه یا قاضی: حکم اعدام،
نوعی بازی ورق،
(ریاضی) نتیجۀ حاصل از یک فرض،
[قدیمی] قضا، سرنوشت،
[قدیمی] = حکمیت
(اسم مصدر) [قدیمی] = حکومت
(اسم مصدر) [قدیمی] اطاعت، تبعیت،
* حکم غیابی: (حقوق) حکمی که دادگاه دربارۀ کسی که در جلسۀ دادرسی حاضر نشده صادر میکند،
فرهنگ فارسی آزاد
اَمْر، دستور -حکم، فرمان، طلب اجرا و عمل (جمع: اَوامِر)،
معادل ابجد
315